آسمان مهتابی من

ساخت وبلاگ
د وو ری دووری داااری دوووری دوری ی ی دوری ی ی ی دا ا ا ا ری دوررری...تنظیم و شعر از پسری ام ماهان جان تربچه عسلم.دایی بابا مامان دو دو دو دو کلمات زیباییست که ماهانم مدام تکرارش میکنه. تازشم تا تی تاتی میکنم.. هوررررراااااااا... از این دست اتاق به اون دست البته پاهام وسط راه شل میشه و هوس میکنم بپرم تو بغل مامانی و باباییم یا مامانی بزرگم.. تازشم پای خالم رو میگیرم و تو اتاق قدم میزنیم. بعدم میپرم تو بغل داییم و هنوز نرفته برمیگردم تو بغل خالم بعد مامانم بعد بابام همینطور دور میزنم و دل همشون رو میبرم.این هفته هم رفتم شمال و دریای خزر رو دیدم و عکس انداختم ای آسمان مهتابی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آسمان مهتابی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asmanemahtabiyeman8 بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1400 ساعت: 2:33

کلاهش رو سرش گذاشته..کفشهای سوت سوتیش رو پوشیده شلوار لی باکوییش رو که عموش قبل از به دنیا اومدنش براش فرستاده بود رو پاش کرده لباس چهارخونه مردانش رو انداخته روش و سرش و انداخته پایین و بدو بدو داره میره که بره دد.. خبر نداره که این دد رفتنش مصادف با یک واکسن تپل مپل سوزنی که باید فرو بره تو بازوی خوشکل و بلورش و بعد اخ بگه و باباباباب کنه و چند قطره ای اشک بریزه.  مامانش تاب نداشت ببیندش پس با باباش رفت و حالا برگشته و روی مبل تخت افتاده و بیهوش شده. دارم برگه ای رو نگاه میکنم که از اولین ماه های واکسن زدگیهاش دستم بوده، باورم نمیشه که حالا رسیدم به اخره آسمان مهتابی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آسمان مهتابی من دنبال می کنید

برچسب : واکسن یکسالگی,واکسن یکسالگی چیست,واکسن یکسالگی تب داره,واکسن یکسالگی کودکان,واکسن یکسالگی نی نی سایت,واکسن یکسالگی با تاخیر,واکسن یکسالگی و تب,واکسن یکسالگی بچه,واکسن یکسالگی و سرماخوردگی,واکسن یکسالگی نوزادان, نویسنده : 7asmanemahtabiyeman8 بازدید : 15 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 15:42

ماه بررخسارمان میتابد و دلمان روشن میشود.ماهان من، ماهان ما، ماهان مامان و بابا، ماهان دایی و خاله و عموها ماهان مامان بزرگ و بابا بزرگ ماهان همه دوست و فامیل که دل از همه برده و هیچکس در مقابل این همه نمک و شیطنتش تاب نیاورده و از دست رفته. ماهان ما این روزها کلی ادا و اطواری شده.. ماهان خان دیروز یاد گرفته که بوس کنه لپای مامانیشو و تو حموم دل ازش ببره که نگو نپرس، موهاشو مامان بزرگیش کوتاه کرده و لباس قشنگ تنش کرده و همین که مامان وبابا از راه رسیدن مامانی مونده بود که این دیگه کیه! اینقدر به نظرم بزرگ و ملوس اومد که از هیجان نزدیک بود اشکم سرازیر شه. ا آسمان مهتابی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آسمان مهتابی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asmanemahtabiyeman8 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 15:42

مامانی داره نماز میخونه پسری با خنده  و شیطنت سرمامانی رو میگیره و میگذاره روی مهر و شکسته شکسته میگه الله و اتبر..بعد مامانی سرش رو بلند میکنه و با خنده و بازی تو صورتش میگه الله اکبر  پسر غش و غش غش میخنده و در میره.  نشستم گوشه ای و دارم تماشاشون میکنم. و فکر میکنم که چه بی انصاف بودم که سالها مادرم رو از داشتن همچین نعمتی که باعت سرور شادی قلب و جان و روانش میشه محروم کردم. خدا منو ببخشه و به مامانیم طول عمرو سلامتی هدیه کنه. آسمان مهتابی من...
ما را در سایت آسمان مهتابی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asmanemahtabiyeman8 بازدید : 12 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 15:42

نازنینم امروز نه ماه که یکسال و چهار ماهش شده. ازروزی که رفته تو این یک ماه بزرگتر شدنش..کلی کار جدید یاد گرفته. یعنی به تاریخ ماهگردش تو هر ماه دقیقا از همون تاریخ پنجم یک اختراع جدید داشته از حرف زدن و رفتارکردن و یادگیریهاش. الهی که من به قربانش برم. یکطوری داره جوش میزنه برای زبون باز کردن که من هر روزی که از خواب پامیشم فکر مکینم امروز که یک جمله واضح و درست و حسای تحویلم بده اونوقت نمیدونم غش میکنم یا قالب تهی:) حلاصه که  ییهو شروع مکینه به دویدن و عاشق اینکه فرار کنه و من بدوام دنبالش تابهش قطره بی مزه اهنش رو بدم..به اب خوردن هم هیچ تمایلی نداره و ا آسمان مهتابی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آسمان مهتابی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asmanemahtabiyeman8 بازدید : 16 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 15:42

عسلم لالا کرده کنار دست باباییش.. پاشم عرق سوز شده داشتم میشستمش بچم از ته دلش گریه میکرد الهی بمیرم برات..م اومدم دیدم بیسیت دقیقه ست دارم الهی فدات بشم من..بمیرم بمیرم این کلماتی بود که مدام تکرارش میکردم یکهو به خود اومدم دیدم همینطور دارم ذکر میگم که بمیرم برات بمیرم...نازنینم این روزها جای راه رفتن میدووود... نازنینم دوتا ندون دیگه هم کنار دندون بالاییهاش دراورده.. نازنینم الان شش تا دندون داره..و داره یاد میگیره محو و نا مفهوم جمله بگه .. نازنینم خیلی شیرین و الان اونقدری که سرم رو مانیتوره و سر اون پایین و من نمیبینمش دلم براش تنگ شده.راستی نازنینم آسمان مهتابی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آسمان مهتابی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asmanemahtabiyeman8 بازدید : 13 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 15:42

بابایی من امروز تولدش بود و من کلی کیکی بازی کردم.. تا تونستم خامه های خوشمزه وشیرین برداشتم و مالیدم به لپامو و موهام بقیشم نقاشی کردم رو میز و رو لباسهام. مامانی از صبح رفته بود دنبال کیک سفارش دادن و کادو خریدن برای بابایی و مهمونی راه انداختن برای باباییم. تازشم منم برای باباییم کادو خریدم یک کتاب که توش نوشته بود..بابا تو بهترینی.   چه زوری داره بابا   نی نی رو برده بالا   بابام یه پهلوونه    یه دستی هم میتونههیچی دیگه بعدشم همه دوستهای  مهربون بابایی اومدند و کیک و شمع روشن کردیم و فوت کردیم و کلی خوش گذشت. مامانم میگه الهی که خدا همه باباهارو برای آسمان مهتابی من...ادامه مطلب
ما را در سایت آسمان مهتابی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asmanemahtabiyeman8 بازدید : 15 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 15:42